بازدید امروز : 241
بازدید دیروز : 96
کل بازدید : 359914
کل یادداشتها ها : 158
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا تا زندگی را بدزدیم ، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین ، عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کفدست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
(و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد ، آن وقت در پشت یک سنگ ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا بازکن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا
و من ، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو ، بیدار خواهم شد
و آن وقت
حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم، و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم، و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیروداری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من ، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید
سهراب سپهری
چقدر آرام می نوازی ساز درونم را
و چه پر احساس می نوازی ...
و چقدر خوب می شد این نوای
آرامشبخش را همه می شنیدند
و می دیدند آنرا با چشم درون و
می شنیدند با گوش جان ...
ولی افسوس ...کسی نمی شنود
و کسی هم نمی بیند ...
می نوازیم و سرشارم می کنی از خود
و تنها تو را دارم که نوازنده جانی
ساز جانم را با مضراب های حضورت می نوازی
و پیمانه ام را پر می کنی از حس حضور و نفس های نگاه ...
و آهنگی از جنس نیاز و من و ناز تو ...
سکوت را دوست دارم
چون هدیه اش به من درک حضور توست
سکوت را دوست دارم
چون تو سکوتی
که آرام آرام میایی
و دستانت را میان دستان سردم می گذاری
و نوازش می کنی موهای پریشانم را
همیشه سکوت را دوست دارم
چون در آن لحظات منتظرت هستم
منتظر لبخند زیبا و آرامشبخشت
عشق را شما چگونه تفسیر می کنید؟
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"دوست دارم وهیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟ من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی باشه.. باشه!!! میگم........
چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
,همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
, بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد .
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت.
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم.
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم.
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم .
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم.
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
عشق واقعی هیچوقت نمی میره.
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره .
"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم.
"ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم.
"سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه"
اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.
خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.
اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت. یه بار بی مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت : وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه . انگار دارم رو ابرا راه میرم....روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه...! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من دیوونه تره . بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت دوستت دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد .
و بعد آروم گفت :