بازدید امروز : 115
بازدید دیروز : 31
کل بازدید : 357458
کل یادداشتها ها : 158
روزی یـــک مــرد ثروتمند ،پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند و چقدر فقیر هستند.
آنها یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید :نظرت درباره مسافرتمان چه بود ؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر …
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: فکر کنم.!!!!!!!!
پدر پرسید : چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت :فهمیدم که ما در خانه ، یک سگ داریم و آنها ? تا .
ما در حیاط مان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی نهایت است.
در پایان حرف های پسر زبان مرد بند آمده بود ،و نمیدانست چه بگوید.پسر اضافه کرد:متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم...............
عشقبازی به همین آسانیست...
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار هموار? باران با دشت
برف با قلهء کوه
رود با ریشهء بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو
برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانیست...
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دل آرام و تسلاّ
و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانیست...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گر? عشق به آنها بزنی
مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانیست...
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هر که با پوزش و پیغامی با رهگذری
هر که با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظهء کار
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
عشقبازی به همین آسانیست...