بازدید امروز : 83
بازدید دیروز : 31
کل بازدید : 357426
کل یادداشتها ها : 158
مهربانی ... ممنوع !
دست سوزنده مشتاقت را
در نهانخانه جیبت بگذار
تا که پا بند نباشی به کسی دست دهی
خارهایی هستند که ز سر پنجه دوست، با سر انگشتانت میجنگند
دوستی مسخره است
مهربانی ممنوع !
و تو ای دوست ترین
در نهانخانه جیبت بگذار، دست سوزنده مشتاقت را
من و تو
باید از سلسله بایدها، دستهامان را زنجیر کنیم
با زبان دگران لحظه هامان را تفسیر کنیم
و نگوئیم که بازیگر یک قصه معتبریم
:: شعر قشنگیه .
من که تو بن بست غربت زخمی از آوار پاییز
فکر چشمای تو بودم با دلی از غصه لبریز
شب عاشقونه ی من که حروم شد
مهلت بودن با تو که تموم شد
ندونستم باید از تو میگذشتم
وقتی از غربت چشمات می نوشتم
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم مث دستات سرد سردم
:: قشنگه مال معینه