بازدید امروز : 64
بازدید دیروز : 232
کل بازدید : 357639
کل یادداشتها ها : 158
نازد به خودش خدا که حیدر دارد / دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سر به در می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانه به گل،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمان می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست
بیا به خانه آلاله ها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
به یک بنفشه صمیمانه تسلیت گوییم
سری به مجلس سوگ کبوتری بزنیم
شبی به حلقه درگاه دوست دل بندیم
اگرچه وا نکند دست کم دری بزنیم
تمام حجم قفس را شناختیم بس است
بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم...
شادی تو بیرحم است و بزرگوار
نفست در دستهای من ، ترانه ی سبزی ست.
من برمیخیزم....
چراغی در دست.....
چراغی در دلم....
زنگار روحم را صیقل میزنم....
آینه ای برابر آینه ات میگذارم....
تا از تو....
ابدیتی بسازم ......
پرندهای که میانِ چشمهایت بود ؛ حالا نیست !!