بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 56
کل بازدید : 361319
کل یادداشتها ها : 158
اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.
خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.
اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت. یه بار بی مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت : وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه . انگار دارم رو ابرا راه میرم....روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه...! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من دیوونه تره . بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت دوستت دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد .
و بعد آروم گفت :
اندرز
1. چنان قوی باش که هیچ عاملی، آرامش فکر تو را بر هم نزند.
2. درباره سلامت، شادمانی و خوشبختی سخن بگو.
3. محاسن و مزایای دوستانت را به آنان گوشزد کن.
4. در هر چیز، جنبه روشن آن را ببین.
5. همیشه درباره بهترین پیش آمدها فکر کن.
6. از موفقیت دیگران همان قدر خوشحال باش که از موفقیت خودت خوشنود می شوی.
7. به اشتباهات گذشته فکر مکن، اما از آن ها درس بگیر.
8. شاد باش و به دیگران لبخند بزن.
9. آن قدر بزرگ باش که نگران نشوی، آن قدر نجیب و موقر باش که خشمگین نشوی، و آن قدر شاد باش که اجازه ندهی مشکلی بروز کند.
هر گاه فکر کردی در اوج قدرت هستی به حباب فکر کن
زیبا ترین غروب : غروب عاشقان......
زیبا ترین سنگ : دل یار ....
زیبا ترین مایع : اشک .....
زیبا ترین ناله :آه....
زیبا ترین دوست : قلب (تو)....
زیبا ترین کلام دوستت دارم....